کارآفرینی ایرانی در آی بریج برلین: ایران در جذب سرمایه گذاری خارجی فراتر از استاندارد
به گزارش ICTPRESS ، در آی بریج برلین، نزدیک به سههزار نفر ثبتنام کرده بوند که 700 نفر از ایران، نزدیک به هزار نفر از آمریکا و هزار و دویست نفر از اروپا بودند.
در ادامه گزارش کامل ماهنامه سرآمد به نقل از بنیاد ملی نخبگان آمده است:
اشاره به قلم سردبیر: مفاهیمی مثل جهانی شدن، اقتصاد آزاد، کارآفرینی و توسعه را اگر متناسب با فرهنگ اسلامی باز تعریف نکنیم، ممکن است به بی راهه برویم و جای کعبه سر از ترکستانی در بیاوریم که نه توسعه است و نه سنت و نه ... . حتما باید اوضاع اقتصادیمان را بهبود ببخشیم و حتما کارافرینی و تولید را سر و سامان دهیم اما الزما نباید همان الگوهای غربی را تقلید کنیم به خصوص اینکه مفاهمی مرتبط با انقلاب اسلامی تصویر یگانه و منحصر به فردی از ما در جهان ساخته است. همین تصویر متفاوت است که باعث دشمنیها با ما شده و نظام سلطه را برآن داشته تا برای براندازی تلاش کند و نقشه بکشد. مع الوصف هوشیاری و حقانیت ما بسیاری از مکاید و مقاصد ایشان را خنثی کرده است. شراکت در اقتصاد جهانی مهم است، اما این الزما به معنی هماهنگ شدن با نظام سرمایه داری جهانی نیست و البته واضح است که حضور در مجامع جهانی منافاتی با آرمان خواهی و مباره ندارد آنچه ضرورت دارد هوشیاری و هوشمندی ماست در مواجهه فعالانه با همه این چیزی که می تواند به تقویت اقتصاد ما بیانجامد و توسعهمان را پایدار کند. ایران بریج نمونهایست از همین مواجهه فعالانه و البته هوشیارانه.
وحید غفارپور از کارآفرینهای جوان ایرانی است که تجربه سه روز حضور در کنفرانس آی بریج برلین را پشت سر گذاشته است. او بلافاصله پس از بازگشت به ایران روبهروی ما نشست تا درباره تجربیات منحصربهفردی که از این سفر به دست آورده، برایمان بگوید. غفارپور معتقد است کسانی توانستند از این سه روز بهره کافی را ببرند که از قبل برنامهریزی داشتند و میدانستند چرا و با چه هدفی قرار است پایشان به آی بریج باز شود.
چطور شد که تصمیم گرفتید در کنفرانس آی بریج شرکت کنید؟ این حضور داوطلبانه و شخصی بود یا از طرف نهاد خاصی در برنامه شرکت داشتید؟
زمستان سال 93 با دوستان قدیمی مجموعه شناسا بهعنوان بخش سرمایهگذاری ریسکپذیر بانک پاسارگاد تصمیم گرفتیم که شرایط حضور در کنفرانس آی بریج را بررسی کنیم. هدف اصلیای که به دنبال آن بودیم، بحث آشنایی ایرانیهای خارج از ایران با شرایط حال حاضر کشور و ایرانیان مقیم، و آشنایی ملموس خود ما با اتفاقاتی بود که خارج از مرزها میافتد. همچنین آشنایی با نمونههای موفقی که وجود دارد. با توجه به جمعبندی این اهداف، نتیجه این بود که کنفرانس شرایط مناسبی را برای یک نوع همفکری ایجاد میکند. هدف اصلی این بود که شرایط آن طرف را بشناسیم و ببینیم که آن اکوسیستمی که دارد با سرعت خیلی بالا مغزهای ما را جذب میکند، واقعا چه ارزشهایی را ایجاد میکند و چطور میشود از این قضیه جلوگیری کرد یا حداقل چطور میتواند در طول این پروسه ارزشی هم برای کشور ایجاد شود و بالاخره ما هم بتوانیم مسیر برگشتی برای کسانی که رفتهاند، داشته باشیم. با توجه به جمیع جوانب، تصمیم گرفته شد که ما در بریج شرکت کنیم. بهعلاوه افرادی که قرار بود حضور داشته باشند، افراد قابل قبولی بودند و تجربیات خیلی خوبی داشتند و آن تعاریف اولیه که از رویداد میشد و اتفاقی که قرار بود بیفتد، برای هر سرمایهگذاری جذاب به نظر میآمد. هرچند تیم ما که تا روزهای آخر، همه تلاش خود را جهت کنترل تمامی جوانب داشته باشیم و مطمئن باشیم که همچنان آن اهداف اولیه رعایت میشود. نتیجه نهایی این فرایند و با توجه به مذاکراتی که انجام شد، ما در این بریج شرکت کردیم.
کنفرانس چطور برگزار شد؟
کنفرانس سه روزه بود و هر روز تقریبا از ساعت 9 صبح تا 9 شب سخنرانیها و پنلها وجود داشت و به جز برنامههای خیلی مهم که بهتنهایی در سالن اصلی برگزار میشود، در بقیه ساعات بیش از 10 سخنرانی و پنل موازی در سالنهای جانبی برگزار میشد و کارآفرینهای ایرانی و ایرانیان مقیم خارج و برخی کارآفرینهای استارتآپی موفق دنیا مباحث مختلفی را در آنجا ارائه میکردند. با توجه به کمبود زمانی که وجود داشت، هر کسی حوزههای مورد علاقه و تخصصی خودش را میرفت که درمجموع میتوان گفت این تجربه خیلی خوبی برای ایرانیها بود، خصوصا در مباحثی که تا حدودی خارج از فضای فناوری اطلاعات به حساب میآید، مانند فناوریهای پزشکی و مرتبط با سلامت، مباحث مدیریت انرژی و امثالهم که بهندرت درکنار هم در یک فضا ارائه میشود. و حتی متخصصان ایرانی حاضر در این پنلها دستاوردهای بسیار جذابی را به همراه داشتند. خصوصا در بحث حضور زنان در کارآفرینی تجربه خیلی موفقی توسط تیمهای داخلی ارائه شد که حتی برای ایرانیان مقیم خارج و خارجیهای حاضر در رویداد فضای متفاوت و بسیار جذابی بود. در بحث سرمایهگذاری هم بحثهای خوبی مطرح شد.
درمجموع نمیشود گفت که رویداد به ذات خود یک تحویل عجیب ایجاد کرد، چراکه واقعیت این است که شما در سرمایهگذاری در ایران با ریسکهای بالایی روبهرو هستید و این ریسکها در سرمایهگذاریهای ریسکپذیر خیلی پررنگتر است و همیشه تعداد زیادی علامت سوال ایجاد میشود که واقعا کاری که میکنیم، درست است و قرار است چه اتفاقی بیفتد. اما این همفکری و گردهمایی کمک میکرد تا افرادی که دستی بر آتش داشتند، بتوانند مشکلات خود را با کمک همدیگر حل کنند و جلوی اشتباهات زیادی را بگیرند و در ادامه مسیر مستحکمتر قدم بردارند.
در این حوزه به نظرتان میرسید که ما خیلی از فضای حرفهای که در دنیا وجود دارد، عقبتریم؟
اتفاقا بالعکس، صحبتهای آنجا خیلی دلگرمکننده بود و نشان میداد که ما خیلی از دنیای واقعی دور نیستیم. کارهایی که میکنیم، درست است و ریسکهایی هم که وجود دارد، طبیعی است و تجربه دیگران در دیگر نقاط دنیا هم این ریسکها را تایید میکند. همفکری با متخصصان حاضر از دیگر کشورها که تجربه بیشتری داشتند، به ما کمک کرد که خیلی زود بتوانیم جواب خودمان را پیدا کنیم و به نتیجه برسیم که واقعا چطور باید سرمایهگذاری مناسب داشت.
از همه مهمتر کشف اینکه آنها چه اکوسیستمی ایجاد میکنند که این قدر رفتن به خارج برای افراد نخبه ایرانی جذاب میشود، دستاورد بزرگی بود. بنابراین امیدواریم در جمعبندیهایی که در ادامه مسیر داریم، بتوانیم فضایی مشابه آن اکوسیستم را ایجاد کنیم. چراکه جدا از یکسری مسائل تبلیغاتی و چیزهایی که از فضای زندگی آنجا فرض میشود، بقیهاش تا حدود خوبی قابل تحقق در ایران است و اینجور نیست که خیلی فاصله وجود داشته باشد. حتی در مسائل جذب سرمایه تا حدودی سرمایهگذاریهای ایران فراتر از استاندارد آنهاست.
بهعلاوه بحث دیگری که اتفاق افتاد، این بود که ما پس از رویداد توانستیم بازدیدهایی هم از چند شتابدهنده و انکوباتر اصلی که در برلین بودند، هماهنگ کنیم، مانند دفتر برلین مجموعه سرمایهگذاری پلاگ اند پلی، دفتر شتابدهنده بایر و دو مجموعه سرمایهگذاری و انکوباتر دیگر که روی پروژههای موفقی مانند ساوند کلاود و... سرمایهگذاری کرده بودند، که تجربه عملی و از نزدیک متفاوتی بود.
در این بازدیدها چه تفاوتهایی میان سیستم اروپایی و ایرانی برایتان مشهود بود؟
از مهمترین نقاط تمایزی که در آن سیستم وجود داشت، این بود که آن تشریفات بیش از حدی را که ما داشتیم، نداشتند. ما گاهی احساس میکنیم که داریم در سرمایهگذاری کم میگذاریم. بالاخره در عکسهایی که از آفیسهای شرکتهایی مثل گوگل در اینترنت به اشتراک گذاشته میشود، رویاهایی ایجاد میشود که باعث میشود این حس در یک نیروی جوان به وجود بیاید که همه محیطهای کار مشابه این عکس است. ولی آنچه بهواقع در این چند روز دیدیم، تفاوت چشمگیری داشت، خصوصا در فضای استارتآپی در اروپا اصلا اینطور نیست. یعنی درست است که در سرمنزل مقصود به آن مرحله میرسند، ولی در شروع کار فضا بسیار متفاوت حتی با آن چیزی است که در کشور تجربه میکنیم. بههرحال تجربه خیلی خوبی داشتند، بهخصوص مدلی از اینکه چطور میتوانند در عرض چند هفته به آن خروجی مورد نظر برسند و با کمک شابلونهای خود تصمیمگیری صریحی بکنند که آیا باید در این پروژه و ایده سرمایهگذاری کنند یا نه.
حتی تجربه و فضای فعالیت ما هم برای آنها جالب بود و دستاوردهایی داشت، بهخصوص برای شتابدهندههای گروه بایر وجود چنین فضایی در ایران جذاب بود. و وقتی در مورد تجربههایمان در ایران با هم مذاکره میکردیم، آنها هم بعضی جاها سوالاتی داشتند که مدل کاری ما برایشان جدید و جذاب بود. در این راستا تعاملات همچنان ادامه دارد و امید است تا در آینده بین دو مجموعه همکاریهای جدیتری شکل بگیرد که برای دو طرف سودآور باشد.
چقدر فضای آی بریج در به وجود آمدن چنین ارتباطاتی مهم بود؟
یکپارچه بودن فضا خودش خیلی کمک میکند. واقعیت این است که خیلی از افرادی که آنجا بودند، حتی ایرانیان حاضر در کنفرانس، اگر قرار باشد در ایران با هم قرار جلسه بگذارند و مذاکره کنند، تا پایان سال 94 تکمیل نمیشود، ولی آنجا بهخاطر فاصلهای که تا محیط کار اصلی وجود داشت و همچنین گلچین شدن متخصصین و صاحبنظران که به آی بریج آمده بودند، در غنیسازی فضا خیلی کمک کرده بود. هر چند که مثل هر تجربه اول دیگری، مشکلاتی در برنامهریزی اولیه و حین اجرا وجود داشت، ولی به نظرم برای کسی که سوالات خودش را میدانست و هدفش را از قبل مشخص کرده بود، تجربه موفقی بود. یعنی اگر میدانستی که دنبال چه میگردی و اگر تجربه فعالیت در فضای کارآفرینی را داشتی و سختیها را حس کرده بودی، آی بریج ایدهآلترین فضایی بود که میتوانستی جوابت را پیدا کنی، ولی اگر قرار بود بروی آنجا و مثل یک کلاس درس چیزی یاد بگیری، خیلی نمیتوانستی دستاورد خاصی به دست آوری.
پس این برنامه برای همه گروهها هم موفقیتآمیز نبود؟
نه، خیلیها را دیدم که آنجا خیلی ناامید و ناراحت بودند از هزینهای که کردهاند، چون دنبال این بودند که کسی بیاید و یک چک لیست بهشان بدهد که بر اساس آن جلو بروند تا سرمایهگذار شوند یا ایدهشان خریداری شود. متاسفانه این دوستان خیلی ناقص آمده بودند و فکر میکردند گروهی هستند که نشستهاند و پولهایی روی میز است و اینها هم میتوانند پولها را بردارند و آرزوهای خود را تحقق بخشند. که خب طبیعی است که این عده ناامید شدند. ولی بعضیها هم بودند که طرح و برنامه داشتند و توانستند خیلی خوب برداشت کنند و این محدود به ایرانیهای مقیم خارج نبود، بلکه حتی صاحبان ایده داخلی هم توانستند با سرمایهگذارهای ایرانی ارتباط برقرار کنند. واقعیت این است که فضای سرمایهگذاری در ایران هنوز خیلی روشن نیست و حتی برای یک ایرانی مقیم ایران خیلی سخت است که بفهمد واقعا چه کسی، چطور سرمایهگذاری میکند و از طرف دیگر ما هنوز فاصله زیادی را بین سرمایهگذارهای اولیه، شتابدهندهها، انکوباتور و دیگر لایهها داریم و حتی در مورد پارکها هم تعاریفمان آنقدر دقیق نیست و خود این فضا احتیاج به یک مقدار تامل و برنامهریزی دقیقتر دارد.
ولی بههرحال این تعاریف و برنامهریزیها از داخل این اکوسیستم درمیآید. تجربه آنها هم از داخل اکوسیستم بوده و فرشته نجاتی وجود نداشته که سوار بر اسب سفید همه چیز را در اختیارشان قرار دهد. مثلا در سلیکون ولی هم منتظر دولت ننشسته بودند که برایشان کاری بکنند، بلکه خودشان بازار را ساختند و دارند بهرهبرداری میکنند و توانستند به نتیجه برسند سختیهای زیادی را از جانب قدرتهای بالاتر و دولت تحمل کردهاند. در خود آلمان هم همین بود. انکوباتورها و شتابدهندههای آلمان هم شرکتهایی بودند که خودشان پول آورده بودند و داشتند کار میکردند و مشتری میگرفتند و واقعا باید دنبالش میدویدند و حتی در تعریف خودشان هم مشکلات زیادی با نهادهای فدرال و دولتی داشتند. اینطور نبود که آلمان بهعنوان یکی از لیدرهای استارتآپ یک فرایند قطعی و بینقصی داشته باشد. آنها هم چالش موفق نشدن پروژه را داشتند و کلی از سرمایهگذاریهایشان توی دیوار میخورده و میخورد! حتی در مرحلههای سرمایهگذاری کلان و قدمهای پایانی. متاسفانه در این رویداد این موضوع که چه هدفی باید داشته باشیم،
برای خیلیها مشخص نبود. خیلیها آمده بودند، ولی نمیدانستند چه دستاوردی را میخواهند. متاسفانه یک بهشت برین برای خودشان تصور کرده بودند و خب ناامید شدند و دست خالی برگشتند. در آی بریج اینطور نبود که چون ایده داری، پس لزوما ایدهات موفق است. در هیچ جای دنیا چنین نیست. واقعیت و تعاریف آنها این بود که ایده باید بتواند موفق شود در همه زمینهها، اجرا شود و پول دربیاورد که بشود رویش سرمایهگذاری کرد. هیچکس هیچ کجای دنیا پول مفت ندارد و هیچ کجا حتی در سیلیکون ولی هم هر طرحی که بیاوری، لزوما گوکل و دراپ باکس نمیشود. آنها هم مشکلات زیادی داشتند و دشواریهای زیادی در مسیر موفقیت دارند.
حتی شتابدهندههای بزرگی چون پلاگ اند پلی در بحثهایی که مطرح میکردند، معلوم بود که آنها هم خیلی ریسکها دارند و در مواجهه با برخی از آنها حتی هنوز هم بعد از این همه تجربه با شکست مواجه میشوند. آنها هم خیلی جاها بر اساس اعتماد پیش میروند، یعنی بر اساس تجربیات صاحب طرح و اینکه چه کسی معرفی میکند و کسی که دارد ایدهای را اجرا میکند، اینجور نبود که روی هر طرحی سرمایهگذاری شود. حتی تجربه تغییر ایده در وسط مسیر یک واقعیت غیرقابل انکار برای آنها بود. آنچه جذاب بود، فضای تعامل اشتراکی خیلی قشنگی بود که ترسیم و اجرا کرده بودند و به نظر میرسید که مهمترین دلیل موفقیتشان همین باشد.
کمی بیشتر درباره این قضیه توضیح میدهید؟ منظورتان از فضای تعامل اشتراکی چیست؟
یعنی آنجا هیچوقت یک سرمایهگذار قرار نیست تا آخر پروژه همهکاره پروژه باشد و عقیدهای به مالکیت و تمامیتخواهی پروژه ندارد. یعنی همیشه در هر مرحلهای که میآید و هر مقداری که جلو میروند، خود ارائهدهنده موظف است که برود سرمایهگذارهای دیگر را نیز مجاب کند که بیایند و در ریسک پروژه شریک باشند و اینگونه نیست که اگر با کسی قرارداد بستی، تا آخر همان است و هیچ شریکی نگیرد. پله پله جلو میروند و کسی عقیده ندارد که تنها خودم میخواهم کار کنم و کل پروژه مال من است. به نظر من این اکوسیستم رمز موفقیت آنها بوده. البته تجربههای مشابه هم در ایران درحال شکلگیری است که در پارکهای دانشگاهها مانند تهران و شریف و... در حال شکل گرفتن است. به همین خاطر فکر میکنم که در مجموع دستیابی به این فضا خیلی دور از انتظار نیست و میتواند در ایران هم شکل بگیرد.
چه تجربههایی بیشتر مورد توجه قرار گرفت؟
حادترین چیزی که وجود داشت، مفهوم MVP (Minimum viable product) یا همان نقطه حداقلی حیات محصول بود. در کل اکوسیستمهایی که وجود داشت و حتی در تجربههای موفق ایرانی که مطرح میشد، کسی دنبال محصول صددرصد نبود و همیشه پروژههای موفق پروژههایی بودند که این حداقلها را درست تعریف کرده بودند و تمرکز درستی روی تعریف دقیق MVP داشتند. وجود MVP مهم است تا ما بدانیم کی باید چگونه محصولی را ارائه کنیم و این کار باعث میشود که نیازهای جامعه هدف کاملا بهینه تطبیق داده شود و خروجی از نظر مشتری همیشه جذاب باشد. نمونه ملموس آن اپل و نسلهای مختلف آیفون است و اینکه چطور این ویژگیهای هر نسل انتخاب میشود و ارائه میشود. سادهترین مثالی که میشد در مورد این قضیه زد، این بود که گوشیهای نسل اول آیفون در زمان خودشان عالی بودند، ولی امروز کسی حاضر نیست این گوشیها را دست بگیرد. درحالیکه اگر قرار بود بر اساس مدل ذهنی که در عموم مردم هست پیش برویم، هیچوقت آیفون را بیرون نمیدادند، چون همیشه در حال بهتر کردنش بودند. بحث دیگری که وجود داشت و به نظر من هم جذاب بود و هم جایش در ایران خیلی خالی است، مفهوم design thinkingیا مفهوم درست فکر کردن و طراحی فکر کردن بود. البته ترجمهاش کمی سخت است، ولی واقعیت است که باید درست فکر کرد و باید بدانیم که چطور فکر کنیم. دنیای کارآفرینی امروز به طرز وحشتناکی رقابتی است و اصلا با فضای صنعت درگذشته قابل مقایسه نیست.
امروزه در هر جامعهای، حتی انحصاریترین جامعهها هم چالشهای خیلی زیادی وجود دارد و دیگر هر پروژهای موفق نمیشود. حتی در همین ایران هم اکوسیستمهای کاملا انحصاری بودند که ما تصور میکردیم که هیچوقت متلاشی نمیشوند. اما امروزه با یکسری رقبایی که هرگز رقیب حساب نمیشدند، در حال از پا در آمدن هستند. یا از برای خود من همیشه سوال بود که فردی که میتواند ایدهپرداز حلکننده مشکلات باشد، چطور به این مرحله میرسد. یعنی اینکه چطور باید از وسط این همه مشکلاتی که مطرح میشود، مشکل اصلی را پیدا کرد و در این مسیر چطور میشود راهحل پیدا کرد و چطور آن را با حداقل ریسک اجرا کرد.
مدلهای تجاریسازیشان چطور؟
مدلهای تجاریسازیشان هم مدلهای جذابی بود و همه چیزشان تحت یک الگوی ثابت ارزیابی و ارزشگذاری نمیشد و حتی بر اساس تعریف روز اول هم تثبیت نمیشد و کاملا پویا بود. تعاریف و مدلهای سرمایهگذاری که مطرح میشد، مشخص میکرد که برای همه آنها نیز محتوا بهعنوان جریان اصلی کسب درآمد از اهمیت ویژهای برخوردار بود. یعنی فضای درآمدزایی به جای اینکه روی فروش یک محصول مشخص باشد، روی محتوا و ارائه خدمات در جریان استفاده محوریت داشت و حتی قیمت فروش محصولات در مواردی زیر قیمت تولید ارائه میشود تا ادامه از محل فروش محتوا و خدمات جانبی هزینههای انجامشده جبران کند.
با توجه به حضور در آن فضا و ارتباط با شرکت وها و آشنایی با تجربه استارتآپهای موفق فکر میکنید چه موضوعی در اکوسیستم ایران جایش خالی است که اتفاقا میتواند در زمینه کارآفرینی در ایران مهم و اثرگذار باشد؟
به نظرم دو تا موضوع وجود دارد که واقعا میتواند فضای کسبوکار و سرمایهگذاری در ایران را متحول کند. اولیاش همین تشخیص حداقلهای حیاتی محصول است. ما کشوری هستیم که در شرایط جنگ، تحریم و... توانستیم سر پا بمانیم و این نشان میدهد که ما بلدیم در حضور مشکلات و فشارها، حداقل درست را انتخاب کنیم و خودمان را سرپا نگه داریم. بحث دیگر این است که قرار نیست به شیوه شعاری بگوییم که ما ایرانیها خیلی باهوشیم و... . من همیشه باهوشی را در دو اسکوپ میبینم؛ بعضیها باهوش هستند (talent) و بعضیها نخبهاند (elite). از نظر من شاید ما افراد باهوش زیادی داشته باشیم، ولی در نخبهپروری با مشکل روبهرو هستیم. این دو در ادامه هم نیستند و افراد زیادی وجود دارند که در تعریف باهوش نیستند، اما نخبگان خارقالعادهای هستند و آنها میتوانند فضای طراحی فکر را در کشور راه بیندازند. بنابراین جفت این مسائل داشتن یک مسیر را نشان میداد؛ اینکه چطور در حداقلهای محیطی و با تمام فشارها به جواب برسیم. واقعیت این است که ما فکر میکنیم تحریم یک فاجعه هولناک و منحصر به ماست. نمیگویم تحریمها هیچ اثری ندارد، ولی آنها هم چالشهای مشابه را دارند، مثل بحث رکود اقتصادی که گذراندهاند و شرکتهای بزرگی که نتوانستند زنده بمانند و ادامه حرکت دهند. این تجربههای آنها خیلی شبیه شرایط فعلی ما هست و شاید با شدت خیلی بیشتر، چون آنها اصلا با این فضا آشنا نبودند که در شرایط استرس کار کنند، ولی ما الان چندین دهه داریم در این فشارها حرکت میکنیم. جالب اینجاست که آنها نیز شرکتهای محدودی داشتند که توانستند در آن دوران موفق باشند.
با توجه به اینکه سه گروه اصلی در کنفرانس حاضر بودند ـ ایرانیهای مقیم ایران، ایرانیهای مقیم خارج و گروههای کارآفرینی خارجی ـ به نظرتان کدام گروه بیشترین دستاورد را از آی بریج به دست آورد؟
افرادی که خارج از ایران شرکت داشتند، هرچند که حضور داشتند و توانستند اطلاعات بهتری در مورد بازار ایران داشته باشند، ولی به نظرم آنها حداقل برداشت را داشتند، چون بههرحال درست یا غلط در جامعه ما رفتن پیش آنها هدف خیلیها بوده است و درنتیجه آنها اطلاعات زیادی از توانمندیهای قشر کثیری را که بالاخره در ایران نخبه هستند، داشتند و شاید بشود گفت که افرادی که این بار از ایران رفتند، جزو معدود گروهی بودند که دیگر نمیتوانستند به جذب مستقیم آنها فکر کنند.
در جمع افرادی که از ایران شرکت کردند، افرادی بودند که کامل فکر کرده بودند و برای لحظه لحظه رویداد برنامه داشتند و حاضر بودند برای گشتن دنبال جواب سوالها با همه شرایط آنجا خودشان را منطبق کنند. آنهایی که برنامه داشتند، همه راضی بودند، ولی تعداد ناراضیهایی که از این طرف رفته بودند، خیلی زیاد بود و آنها افرادی بودند که برنامه نداشتند و منتظر بودند که نمایشگاهی باشد و عصاره قضیه را برایشان به نمایش بگذارد. اما اصل قضیه این است که بالاخره وقتی قرار است چندین سخنرانی همزمان باشد، اینکه شما تصمیم بگیری در کدام یکی شرکت کنید، نیازمند تفکر و برنامهریزی قبلی است. در بریج هیچ شرکتکنندهای در لحظه نمیتوانست تصمیم بگیرد در کجا باشد. چون بههرحال اطلاع از سابقه کاری و تجربیات سخنران نقش بسزایی در بهرهبرداری از حضور او داشت، چراکه بحث این نبود که او بخواهد موضوع جدیدی را مطرح کند، بلکه قرار بود هر کس تجربه و نحوه موفقیت خودش را مطرح کند، پس باید سابقهاش را میدانستی تا ببینی که با حوزهای که در آن کار میکنی، تا چه اندازه نزدیک است و مسیرش چقدر با مسیر تو همخوانی دارد. حتی گروههایی بودند که از این فضا برای بهینهسازی مسیر خود برای ورود به بازار خاور میانه استفاده کردند و توانستند تجربه چندین ساله یکسری شرکت را جمع کنند و با دانش کاملتری جهت حضور در بازار جهانی برنامهریزی کنند. بنابراین در هر گروه مثبت و منفی زیاد بود. میتوانم بگویم که فاصله دستاورد افراد در بین ایرانیهای مقیم خارج از همه کمتر بود. تقریبا نه خیلی چیز بزرگی بردند و نه چیزی از دست دادند. درحالیکه این فاصله در بین کارآفرینهای ایرانی خیلی بارز بود و این وسط افرادی بودند که آمده بودند و قشری بودند که یکسری ایده داشتند، و آمده بودند که ببینند اصلا کارآفرینی یعنی چی. در میان آنها نمیتوانم بگویم کسی کارآفرین شد، چراکه تجربه آنها خیلی کمتر از این حرفها بود که از محتوای رویداد دستاورد مستقیم دربیاورند، ولی از تجربهای که وجود داشت، استفاده کردند و مطمئنا در ادامه مسیر به این تجربه رجوع خواهند کرد.
تجربههای موفق ایرانی هم بودند که مطرح شوند و مورد توجه قرار بگیرند؟
چند تا تجربه خیلی موفق و بزرگ وجود داشت. و حتی چند تا از پنلها انحصارا توسط متخصصان ایرانی ارائه شد. بهخصوص در دو حوزه فضای سلامت و همچنین مدیریت انرژی که حتی برای خارجیان حاضر در رویداد خیلی جالب بود. ورود ایران به مباحثی مانند روشهای نوین در درمان سرطان، راهکارهای نوین برای رفع آسیبهای شنوایی و حتی مدیریت فضای انرژی و آب، این سطح از تکنولوژی بدون اینکه ما آزمایشگاههای پیشرفته آنها را داشته باشیم، برای همه حاضرین جالب بود. در بحث موبایل هم تیمهای قوی شرکت کرده بودند و موفقیتهای کسبشده که مطرح میشد، جالب بود. بهعنوان نمونه بحث بازیهای ایرانی با وجود عدم رعایت کامل حقوق معنوی در فضای کشور و حضور بازیهای خارجی که تحت لقای سرمایهگذاریهای هنگفت ایجاد شده و هر روز ارائه میشود، تجربه موفبی بود. از این حوزه چند شرکت حضور داشتند و بازیهای خیلی موفقی از نقطه نظر تجاری ارائه شد که بسیار ساده بودند. ولی خیلی زود به نقطه سربهسر رسیده بودند و این مسئله برای همه جالب بود. این نشان میداد که مردم ایران حاضرند برای بازیهای بومی که با فرهنگ ایرانی همخوانی دارد، هزینه کنند.
در صحبتهایتان اشارهای هم به این موضوع کردید که یکی از مسائل مهم و هدفهایتان از سفر کردن این است که ببینید چه اکوسیستمی خارج از ایران وجود دارد که مغزها را به خودش جلب میکند. در این حوزه دستاوردتان چه بود؟ فکر میکنید دلیل مهم این حجم از مهاجرت چیست؟ دلایل سیاسی و اجتماعی وجود دارد یا بحث مادی مطرح است؟
ببینید، فضای پیرامون این مبحث به نوعی در همان طبقهبندی باهوشها و نخبهها که قبلا اشاره کردم، میگنجد. آنچه بهعنوان فرار مغزها ثبت میشود، بیشتر مربوط به باهوشهایی هستند که میروند. باهوشها افرادی هستند که بیشتر روی یک بعد خاص از فضای فکری خیلی تمرکز دارند و گاهی در جنبههای دیگر ضعفهایی دارند، خصوصا در فعالیتهای گروهی و اجتماعی. واقعیت قضیه این است که این افراد هر چند در ظاهر متاسفانه خودشان را با گروههای دیگری مقایسه میکنند که فعالیتهای فکری و دستاوردهای بلندمدت کمتری دارند و این را بهعنوان توجیه فرار از کشور میگذارند. اما جایگاه این افراد خیلی از نظر اجتماعی بالاتر از این حرفهاست که بخواهیم در فضای مادی بررسیاش کنیم. در بطن قضیه هم که برویم و وقتی در جمعشان باشیم، میبینیم حقیقت چیز دیگری است. نمیخواهم شعار بدهم که فضای مادی اثر ندارد، ولی نمیتواند دلیل قانعکنندهای برای رفتن باشد. بحثهای سیاسی هم ممکن است هیجان داشته باشد، ولی باز هم اینها خیلی نمیتواند توجیهکننده باشد و بیشتر همانند خیلی بحثهای دیگر که متاسفانه بدون تخصص کافی در موردش اظهار نظر میکنیم، مانند پزشکی و علوم دینی.
با توجه به اینکه خیلی از همدورهایهای من امروزه در خارج از ایران هستند و صحبتهایی که با آنها چه در بریج و چه در کانالهای دیگر دارد، بطن قضیه این است که نمیتوانم بگویم حتما خوشحال بودند از رفتن و جواب گرفتند. ولی آن چیزی که باعث میشد آنجا را به ایران ترجیح بدهند، در دو حوزه اصلی میگنجد. حوزه اول که به نظر من خیلی اهمیت دارد، مسئله تبلیغات است. چهرهای که از آن طرف ساخته شده، چهرهای آنقدر زیبا و راحت و جذاب است که واقعا فکر میکنند که تمام آرزوهای آنها در نقاط مشخصی از دنیا خلاصه میشود. من معمولا برای توضیح این قضیه، شرایط را با شرایط هموطنهایی که از روستاها به شهرها خصوصا تهران مهاجرت میکنند، مقایسه میکنم. برای خیلی از تهرانیها زندگی کردن در فضای آرامشبخش روستا آرزوست. اما در نقطه مقابل روستاییهای زیادی به دنبال یک زرقوبرق ظاهری مهاجرت میکنند و تعداد کثیری از آنها در شرایطی در حومههای تهران زندگی میکنند و فضای ناراحتکنندهای را برای خودشان درست میکنند، اما در یک دوگانگی هیچگاه حاضر به برگشت نیستند. هرچند عزیزان زیادی هم هستند که به دلیل مهاجرت فکرشده و درست موفقیتهای زیادی کسب میکنند. من نمیگویم که مهاجرت بد است، چون ما حتی در دین و فرهنگمان هم اهمیت بالایی برای مهاجرت قائل هستیم، ولی به نظرم مهاجرت خیلی از دوستان بدون تفکر کامل است و جذب تبلیغات کاذب میشوند. واقعیت این است که زندگی واقعی در آن طرف خیلی متفاوت است. نمونه سادهاش همین سفر چند روزه ما در آلمان و تجربه کیفدزدی یا خفت شدن و کلاهبرداریهایی که در آنجا در همین چند روز رخ داد. بهطوریکه در شب فینال باشگاههای اروپا حتی گوشی تلفن خودم را از ترس دزدها در هتل گذاشتم و با یک کارت مترو و یک صد یورویی که توی جورابم قایم کرده بودم(!)، بیرون رفتم و برای خیلی از دوستان وقتی این داستانها را تعریف میکنم، اصلا قابل باور نیست.
بحث دومی هم که بعدا باعث میشود که این به اصطلاح خودفریبی ادامه پیدا کند، این است که آنجا یک اکوسیستمی دارد که افراد را به دنیایشان مشغول میکند، بهطوریکه دوست داشته باشند. یعنی تقریبا تجربه تمام دوستانی که آن طرف هستند، این است که صبح تا شب دارند کار میکنند، تحقیقات جذاب میکنند، کارهای جالب میکنند، هدف و برنامه و خروجی دارند و... به این تجربیات اگر کلانتر نگاه کنیم، یعنی من از صبح تا شب مشغول رسیدن به هدف بالاسریام هستم. چون در خارج الیتها میروند آن بالا مینشینند، نه مثل خیلی جاها که وقتی حتی میخواهند از استعدادها استفاده کنند، باهوشها را به جای نخبگان بالا میبرند. در فضای دنیای به اصطلاح پیشرفته چون نخبگان تصمیم میگیرند، میتوانند مسیر درست را ترسیم کنند. درست است که به سرعت فردی که باهوش است فکر نمیکند، ولی میتواند آینده را ببیند. پس مسیر موفقتری را ترسیم میکند که خروجی زیبایی داشته باشد و آن فردی هم که آنجاست، این هزارتو را خیلی دوست دارد. درواقع برای آنها هزارتوهای جذابی ایجاد شده است که همیشه سرگرم باشند
یعنی با این هزارتوها و این مسیر از پیش تعیینشده مخالفید؟
بههیچوجه، اتفاقا میگویم ما هم باید هزارتوها را بسازیم تا کسانی که حوصله سردرگمی را ندارند، بتوانند در مسیرشان بروند. اما این کار سخت و پیچیدهای است. چون بههرحال برای کشوری که روی یک ثروت خدادادی تحت نام نفت و گاز نشسته، هیچ جور توجیهپذیر نیست که روی اینها سرمایهگذاری کند، کار کند و بایستد ببیند که خروجی میدهد یا نه و البته بگذریم از تجربه چند دههایمان که دیدیم خیلی از اینهایی که پرورش میدهیم و تقدیم جوامع غربی میکنیم.
البته باید قبول کنیم که در فضای تبلیغ هم خیلی عقبیم.
بله، جذابیتهایی که در ایران وجود دارند، اصلا دیده نمیشود، درحالیکه آن طرف را یک فضای ایدهآل میبینیم. اگر ما هم درست تبلیغ میکردیم، خیلی از مشکلات کمتر بود. حتی در فضای طبیعت خدادادی کشورمان اگر عکاس حرفهای داشته باشیم، این همه جذابیت در اطراف کشورمان است. این واقعیت وجود دارد که ما حتی نتوانستیم چهار فصل بودن کشورمان را به خودمان نشان بدهیم. اگر همین امکان در اختیار سرمایهگذاران واقعی بود، جور دیگری با آن برخورد میکردند. در اروپا ما تورهایی را میبینیم که میروند دو تا کشور را میگردند که فقط کمی دو فصل را کنار هم ببینند. ما در ایران چهار فصل را یک جا داریم و با این وجود نمیتوانیم بهدرستی آن را نشان بدهیم و اتفاقا مردم ما تلاش میکنند برای آن تورهای اروپایی برنامهریزی کنند، غافل از آنچه در چند قدمیشان است. ما خیلی از چیزهایی را که برای آن طرف ترسیم میشود، داریم، ولی استفاده نمیکنیم. من مطمئنم که خیلی از بچههایی که الان در مورد شرایط سرمایهگذاری در ایران مینالند، اگر وارد دفتر شتابدهندههای خارجی شوند، حتی حاضر نیستند آنجا کار کنند. دفاتر بسیاری از شرکتهای بزرگ دنیا روزهای اول در یک فضای سوله مانند بزرگ است با چندین میز کنار هم و هر کسی یک لپتاپ دارد و دارد کارش را میکند. ولی اینجا خیلیها فارغالتحصیل نشده، اتاق اختصاصی میخواهند، فضا باید آرام باشد تا بتوانند فکر کنند، سرمایهگذاری حتما باید اینجوری باشد، یا سرمایهگذار باید یک آیمک آخرین مدل در اختیارشان قرار دهد تا اینها شروع به نوآوری کنند. آنجا خیلی چیزهای متفاوتی بود. یکی از جاهایی که ما رفتیم، سالن پرزنتشان در زیرزمین قرار داشت، با دیوارهای آجری و با یکسری صندلی پلاستیکی و همانجا در مورد نحوه سرمایهگذاری روی sound cloud صحبت کردند و البته هیچوقت هم احساس نکردند که فضایش بد است، در صورتی که در ایران مطمئنم که هیچ شرکتی قبول نمیکند که فضای پرزنتیشنش اینجوری باشد. اصلا ما چنین چیزی را تصور نمیکنیم. بنابراین ما درگیر تبلیغاتی شدیم که حتی خود آنها هم قبولش ندارند.
این دوره آی بریج کلا چقدر شرکتکننده داشت و چه حوزههایی غالب بود؟
بخش غالب فعالان فضای فناوری اطلاعات بودند. نزدیک به سههزار نفر ثبتنام کرده بوند که 700 نفر از ایران، نزدیک به هزار نفر از آمریکا و هزار و دویست نفر از اروپا بودند. در این مجموعه بالغ بر هزار نفر غیرایرانی بودند. نزدیک به یکصد گروه سرمایهگذار حضور داشتند و نزدیک به هزار نفر دانشجو و صاحب ایده و استارتآپ آمده بودند.
کدام حوزهها و مباحث بیشتر مورد توجه بود؟
چندتا حوزه وجود داشت که آنجا پیرامونش بحث میشد. یکی صرف سرمایهگذاری مثل تعریف سرمایهگذاری پرریسک، مدلهای مالی و ریسک و... که کاملا دید کلان داشت. بخش دیگری که حجم بالایی از صحبتها را تحتتاثیر قرار میداد، فضای فناوری اطلاعات و ارتباطات بود که بخشی از آن مباحث مرتبط با موبایل و بازی بود. موضوع دیگری که داغ بود، فضای پیرامون سلامت و پزشکی و توانبخشی بود که گروه سرمایهگذاری پاسارگاد و شناسا حرفهای زیادی برای گفتن داشتند. یکی دیگر از مباحث باارزش مدیریت انرژی و مدیریت بحران انرژی بود که گروه پرآب یکی از طرحهای عملیاتی در این حوزه را ارائه کرد. نکته مهم در مورد این طرح کاملا بومیشده تطبیق شرایط فعلی ایران به صورت نظارت و مدیریت صحیح به جای سیاستهای حذفی موجود بود. تجربه موفق این گروه در برخی استانهای کشور آینده بهتری از بحران فعلی را ترسیم میکرد. بحث فضای نوآوری و خلاقیت هم مطرح بود که نحوه صحیح ایجاد محیط مناسب جهت پرورش خلاقیت را معرفی میکردند.
یکی از نکات مهم در این فضا تاخیر ما در ایجاد و پرورش کارآفرین در فضای آموزش و پرورش فعلی است. موضوعات مطرح شده پیرامون این بود که چطور از دوره ابتدایی این خلاقیت باید وجود داشته باشد. اینکه چطور فکر کردن وشکاندن سدها را به بچهها یاد بدهیم و اینکه چطور باید مساله را درست ببینند. بحث منابع انسانی هم خیلی مهم بود، یعنی بحث مدیریت کردن این باهوشها، نخبهها و کارآفرینها. تجربه همه شرکتکنندگان تاییدکننده دشواری این مسیر بود. این بحث خیلی سخت است که چطور میشود یک تیم اصطلاحا پرنده را مدیریت کرد. چون اینها بلد نیستند در ساختار بنشینند و محیطشان باید کاملا پویا باشد و خیلی سخت میتوانند کارهای یکنواخت و تکراری یک پروژه را انجام دهند. و اینکه چطور میشود این قطعات پازل را کنار هم گذاشت و به جواب رسید. یک موضوع مهم دیگر هم مدیریت دانش بود. مدیریت دانش یکی از ریسکهایی است که در این مسیر وجود دارد. بحث دیگری هم که خصوصا گروههایی که از ایران رفته بودند از آن میترسیدند و در آنجا به جوابهای خیلی روشنی رسیدند، بحث مطرح کردن ایده بود. یعنی اینکه ما چطوری ایده را در سازمان نهادینه کنیم و چطور طرف قبول کند که ایدهاش را بگوید. این ریسکی است که همه خیلی به آن فکر میکنند و اینکه مبادا ایدهشان دزدیده شود.
نظر کارآفرینهای خارجی در این زمینه چه بود؟
تجربیاتی که آنها مطرح کردند، با قاطعیت نشان میداد که ایده قابل دزدیدن نیست. پس اگر کسی خلاق است و ایده میدهد، ایدهاش دزدیده نمیشود و فوقش این است که یک ایدهاش توسط افراد دیگری هم اجرا میشود، ولی خلاقیت ایده از بین نمیرود. این یک واقعیت است که ایده را صاحب ایده از همه بهتر میتواند اجرا کند. به نظر خیلی از افرادی که ایدههای خیلی بزرگی را تا به حال به نتیجه رسانده بودند، هر لحظهای که شما بر اساس یکسری اتفاقات که در اطرافت میافتد، احساس میکنی ایدهای داری که هیچکس ندیده، مطمئن باش که در آن لحظه هزاران نفر در دنیا وجود دارند که آن ایده را در ذهن دارند. پس اصلا فکر نکن که یک چیزی هست که شما میفهمید و فقط شما میدانید. بنابراین باید کارآفرین خلاق قبول کند که دزدیدن ایده معنی ندارد و قایم کردن ایده به معنای کشتن آن است.
به نظرتان با تجربه برگزاری این دوره از آی بریج در برلین چقدر آن اهداف اولیه محقق شده؟
آی بریج را ایرانیهای مقیم آمریکا و کانادا راه انداختند که اکثرا باهوشها و نخبگان ایرانی هستند و در دانشگاههای خیلی خوب درس خواندهاند. فضای فکری این بوده که پل بین ایران و خارج شکسته و بخش عمده این شکسته شدن هم ناشی از خودسانسوری بوده، نه اینکه توسط دستهای پشت پرده بزرگی از بیرون شکسته شده باشد. این مشکل فقط منحصر به داخلیها نبود، بلکه ایرانیهای مقیم آن طرف هم همین مشکل را داشتند و نگران نوع همکاریهایشان بودند که با توجه به تحریم و مشکلاتی که فکر میکنیم وجود دارد، چه آیندهای پیش رو است و در آینده چه میشود. در صورتی که همین امروز خیلی از سرمایهگذاران خارجی، حتی شرکتهای بزرگ کاملا آمریکایی، دارند با ایران کار میکنند.
آی بریج در این فضا شکل گرفته و تئوری این بوده که بین دو طرف پل بزنیم. بههرحال ما انسانیم و پل انسانی قابل شکسته شدن نیست. البته بدیهی است که حتی بین آمریکا و آلمان هم اگر قرار باشد پلی زده شود، نمیتوانند یکسری حدود را رد کنند و آنها هم مثل ما محدودیت خاص خود را دارند، ولی با وجود اینها تعامل وجود دارد. پس باید بیاییم و این را هدفمند کنیم. کارآفرینان خلاق ایرانی همانند خیلی از جوامع دیگر، باید واقعا این اعتقاد را داشتند که اگر من ایده دارم یا صاحب صنعت هستم و نوآوری میکنم، کسی نمیتواند ایده من را بدزدد، چراکه همیشه صاحب ایده جلوتر است، مگر اینکه صاحب ایده و آدم خلاقی وجود داشته باشد که کلا یک ایده در زندگی داشته باشد و تکلیف چنین خلاقی مشخص است.
نظرات : 0